جدول جو
جدول جو

معنی روح طبعی - جستجوی لغت در جدول جو

روح طبعی
(حِ طَ)
روح طبیعی. رجوع به روح طبیعی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(حِ طَ)
روح طبعی. بعقیدۀ قدما قوتی که در جگر جای دارد. صاحب غیاث اللغات آرد: آنچه از روح به جگر رسد او را کیفیتی دیگر حاصل شود و قوت طبعی بدو قایم بود، و از اوتغذیه و تنمیه و تولید حاصل گردد. (غیاث اللغات و آنندراج از کفایه). روح حیوانی، و نقیض جسم و باعث زیستن آدمی است. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). همان روح حیوانی است. روح طبیعی مشترک باشد میان حیوان و نبات، و از حیوان در کبد باشد و از عروق غیر ضوارب بجمیع بدن منبعث گردد و این روح را نفس نباتیه و نامیه و شهوانیه نیز گویند هریک را بجای خویش:
روح طبیعیم گشت پاکتر از روح قدس
تا جگر من گرفت پرورش از نان او.
خاقانی.
آن نکته یاد کن که درآن قطعه گفته ای
کآتش دهم بروح طبیعی بجای نان.
خاقانی.
و رجوع به روح (در اصطلاح طب قدیم) و روح حیوانی وحکمهالاشراق ص 284 و 287 شود
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ طَ)
مزاح. فکاهت. طیبت. شوخی. مطایبه. مفاکهه. دعابه. مداعبه. لاغ، خوشدلی. خوشحالی:
شعر حسان بن ثابت را به خوش طبعی شنود
پادشاه دین رسول ابطحی خیرالانام.
سوزنی.
به خوش طبعی جهان میداد و می خورد
قضای عیش چندین ساله می کرد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(طَ)
تیزطبعی. بذله گویی
لغت نامه دهخدا
تصویری از خوش طبعی
تصویر خوش طبعی
حالت و کیفیت خوش طبع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوخ طبعی
تصویر شوخ طبعی
خوش طبعی بذله گویی
فرهنگ لغت هوشیار
بذله گویی، طیبت، مزاحی، هزالی
فرهنگ واژه مترادف متضاد